چندی است که مقام معظم رهبری حفظهالله ضمن آن که اندیشۀ امام را زیربنای فکری انقلاب اسلامی میشمارند، در باب خطر تحریف نظری و عملی مکتب امام تذکرات مکرر میدهند، جدیت کارگزاران این تحریف و گستردگی عملکرد ایشان را بیان میکنند و جامعۀ فکری را مسئول توجه به آن و جلوگیری از تحقق آن میشمارند.
«خطر تحریف امام بهعنوان یک هشدار باید در گوش و چشم مسئولان کشور،صاحبنظران فکری انقلاب،شاگردان قدیمی امام،کسانی که علاقهی به این راه دارند،وعموم جوانان،فرزانگان،دانشگاهیان،حوزویان،تلقّی بشود.»
(مقاممعظمرهبری حفظهاللهتعالی،۱۴/۳/۹۴)
در این دعوت تقریباً همه را نامبردهاند، ولی رو کردن به شاگردان قدیمی امام در این سخن شایستۀ توجه ویژه است. ایشان سالها پیش (یک سال پس از رحلت امام بزرگوار) فرمودند:
«اگرچه امام امروز در میان ما نیستند، اما رهنمودها و راه و خط و پرتو اشاره و شاگردان امام هستند.»
( مقاممعظمرهبری حفظهاللهتعالی،۲۹/۵/۱۳۶۹)
آنها را که دیروز به حضورشان دلگرم بودند و راه امام را به برکت وجودشان پاینده میدیدند اکنون به مدد میخوانند و مخاطرۀ هدم مکتب امام را به ایشان گوشزد میکنند. این به چه معناست؟ آیا مخاطره را بزرگ نشان نمیدهد؟ این خطاب و دعوت ناخودآگاه یادآور دعوتی است که امام حسین علیهالسلام از بزرگان قوم، بلکه یاران دیرین رسولالله صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم کردند و در منا برای ایشان خطبه خواندند. اوضاع و شرایط امروز هرچند شاید به آن غلظت نیست، ولی دیگر روشن است که مسیر امروز همان مسیر است.[۱]
«شما اى گروه دانشوران! و اى کسانى که در دانش و علم شهره شهرهاى خویش هستید و در اندرزگویى و خیرخواهى و نیکنامى زبانزد خاص و عام! به پاس آن که نام خدا را بر لب دارید و راه او را در پیش، در دل مردم، شکوه و حرمت یافتهاید، بهگونهای که توانمند و برخوردار از شما حساب مىبرد و ناتوان و نیازمند، گرامىتان مىدارد. کسى که بر او نه برترى دارید و نه ریاست، شما را بر خود برترى مىبخشد و مقدم مىدارد و توانگران و برخورداران جامعه به اشاره شما خواسته نیازمندان را برمیآورند. به هنگام گذر از کوچه و خیابان باشکوه پادشاهان راه مىروید و با سبک و هیبت زمامداران.
آیا این قدرت و شکوه که بدان نائل آمدهاید، نه به خاطر آن است که از مرزهاى مقررات خدا و حقوق و آزادى بندگان او دفاع کنید؟ و به قانونگرایی و عمل به قانون فراخوانید و همّت گمارید؟
… در این جامعه استبدادزده، کار حق کشى و بیداد بهجایی رسیده است که نابینایان و گنگها، ناتوانان و بیماران زمینگیر، بدون سرپرست و پناهى در شهرها رهاشدهاند و کسى به آنان ترحم نمىکند و به دادشان نمىرسد.[۲]
[۱]. «ثم انتم ایتها العصابه! عصابه بالعلم مشهوره، و بالخیر مذکوره، و بالنصیحه معروفه، و بالله فی انفس الناس مهابه، یهابکم الشریف، و یکرمکم الضعیف، و یؤثرکم من لا فضل لکم علیه، و لا ید لکم عنده، تشفعون فی الحوائج اذا امتنعت من طلابها، و تمشون فی الطریق بهیبه الملوک و کرامه الاکابر، أ لیس کل ذلک انما نلتموه بما یرجى عندکم من القیام بحق اللَّه … فاما حق الضعفاء فضیعتم، و اما حقکم بزعمکم فطلبتم ….»(تحف العقول، ص ۲۴۲)
[۱]. همان اشرافیگری که حضرت آقا دائماً از آن نالان و از سرنوشت جامعه به سوی سیطرۀ آنها بر کشور نگراناند. در اسفند سال ۹۲ در جلسۀ خبرگان رهبری این نگرانی را به این صورت بیان میکنند:
شما دانشوران و علماى دین نه درخور موقعیّت و عنوان خویش رفتار مىکنید و نه کسى که خود را به خطر افکند و از حق و عدالت سخن گوید، او را در برابر ظالمان یارى مىکنید.
شما بهجای حقگویى و صراحت و بیان دردها و رنجها و حقکشىها، با چربزبانى و تملقبافى و چاپلوسى و سازش با آفت استبداد و انحصار، تنها به امنیّت خود مىاندیشید، نه حقوق و امنیّت دیگران و حراست از دین و دفتر، و عمل به قانون خدا؛ و از هشدارهاى خدا نیز ـ که شما را از سازش با ستمکاران و تمایل به آنان هشدار داده است ـ هشدار نمىپذیرید و غفلت مىکنید.
راستى که فاجعه و مصیبت شما از همه سهمگینتر است؛ چرا که شما از جایگاه فرهنگى و معنوى و علمى و دینى خویش رانده شده و از رسالت عالمانه و آگاهانه دست شستهاید.
باید رهبرى جامعه و تحقق قانونگرایی و قانونمحورى به دست دانشمندان و دینشناسانى باشد که امانتدار مقررات خدا و آگاه به حلال و حرام اویند و با همه وجود در اندیشه تأمین و تضمین حقوق مردماند، امّا اینک آن موقعیّت معنوى و جایگاه علمى از شما گرفتهشده است؛ چرا که از محور حق و عمل به آن پراکنده شدید و درباره سبک و سیره پیامبر ـ پس از آنهمه دلیلهای روشن ـ به کشمکش پرداختید.
راستى اگر شما در برابر رنجها و شکنجهها شکیبایى مىورزیدید و در راه خدا سختىها و ناگوارىها را به جان مىخریدید، آنگاه بود که سررشتهداران و کارگزاران امور به ناگزیر براى دریافت قوانین و مقررات بهسوی شما مىآمدند و شما مرجع فکرى و علمى و معنوى جامعه بودید و کارها با نظارت شما جریان مىیافت، امّا شما به استبدادگران این فرصت را دادید که موقعیّت رهبرى علمى و نظارت بر حسن جریان کارها را از شما گرفتند و با ندانمکارى خویش، کار دین خدا را بر آنان سپردید تا بر اساس پندارها و بافتههاى سست و زورمدارانه خویش عمل کنند و در راه هواهاى جاهطلبانه و ظالمانه خود گام سپارند.
دلیل سیطره آنان بر شما و به کف گرفتن رهبرى جامعه، این است که شما از فداکارى و جانبازى در راه حق مىگریزید.» (در سوگ امیر آزادى (ترجمه مثیر الأحزان)، ص: ۴۷